اشعار آرزو سبزوار

  • متولد:

من همان بغضم که در یک شیشه جا خوش کرده بود / آرزو سبزوار


لب گشودم دره‌ای سر روی دامن گریه کرد
درد دل با صخره کردم کوه با من گریه کرد...

اشک مریم با غمی با نام شبنم زاده شد
لاله ی سرخی که از بدو شکفتن گریه کرد

عشق فرزندی که جان می داد و سودی هم نداشت
هرچه بر بالین سهرابم تهمتن گریه کرد...
 
تا نوشتم دوستت... افتاد از دستم دوات
تا قلم نی از تو زد زیر نوشتن گریه کرد

من همان بغضم که در یک شیشه جا خوش کرده بود
تا به او گفتم مرا در سینه بشکن... گریه کرد

2954 0 3.5